جدول جو
جدول جو

معنی رسن ور - جستجوی لغت در جدول جو

رسن ور
(رَ سَ وَ)
دارای رسن:
ای کعبۀ جهان گرد ای زمزم رسن ور
زرین رسن نمایی چون زمزم آیی از بر.
خاقانی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دین ور
تصویر دین ور
دین دار، متدین
فرهنگ فارسی عمید
(وَ)
بدخواه و بداندیش و دشمن. (ناظم الاطباء). به معنی کینه ور. (آنندراج) : و این دارابن دارا با وزیر پدرش ’رشتن’ کین ور بود. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 55) ، جنگجو. جنگ آور. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : هرگاه که دل بزرگ بود و خون او سطبر باشد مردم دلیر و کین ور باشند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی، از یادداشت ایضاً) ، انتقام کشنده. کینه ور: الوتر، کین ور کردن. الغل، کین ور شدن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
دارای روح. جاندار:
روحبخش است و روح ور، نه چو ما
پرده دار است و پرده در، نه چو ما.
سنایی
لغت نامه دهخدا
(گِرْ یَ / یِ)
رسن کشنده. کشندۀ طناب. آنکه سر طناب گیرد و بجایی کشد:
آن رسن کش به لیمیاسازی
من بیچاره در رسن بازی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(رامْ)
نام قصبه و مرکز حکومت است در سرزمین بنگاله از ایالت اوریسا و در 71هزارگزی رود خانه گنگ واقع شده است. این قصبه دارای بناهای معظمی مخصوص راجه میباشد. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3)
نام بخش بزرگی در بنگاله و استان اوریسا که مرکزش نیز بنام رانپور نامیده می شود. مساحت این بخش 527میلیون گز مربع است. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3)
نام قصبه ای است در سرزمین گجرات شهرستان احمدآباد هندوستان واقع در 118هزارگزی جنوب باختری احمدآباد. این قصبه دارای قلعه ای معروف و نیز راه آهن میباشد. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3)
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ نِ حُ ر ر)
ابن حسینی عاملی. درگذشتۀ 1298 هجری قمری دیوان شعر دارد. (ذریعه ج 9 ص 239)
لغت نامه دهخدا
(رَ سَ)
همچون رسن. همانندرسن. مانند رسن. مثل ریسمان. ریسمان وار. که مثل ریسمان بلند باشد. که مانند رسن دراز باشد:
سر از چنبر تو ببردند لیکن
رسن وار سرشان درآید به چنبر.
امیرمعزی.
بپیچید آه من در بر چو زآتش چنبری وآنگه
رسن وار آتشین چنبر گره گیرد ز پیچانی.
خاقانی.
سرآغوش و گیسوی عنبرفشان
رسن وار در عطف دامن کشان.
نظامی.
به گیسوی رسن وار از پس پشت
چو افعی هرکه را می دید می کشت.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از دین ور
تصویر دین ور
متدین دیندار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رزن پور
تصویر رزن پور
فرانسوی خردناب زبانزد فزانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از این ور
تصویر این ور
این طرف این جانب
فرهنگ لغت هوشیار
کندرو بطی السیر بطی الحرکه: ... زیرا که فرودین سبکروتر بود و بگرانروتر همی رسد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسن تر
تصویر مسن تر
كبارّ السّنّ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از مسن تر
تصویر مسن تر
Older
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مسن تر
تصویر مسن تر
plus vieux
دیکشنری فارسی به فرانسوی
این طرف، این سوی
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از مسن تر
تصویر مسن تر
più vecchio
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از مسن تر
تصویر مسن تر
แก่กว่า
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از مسن تر
تصویر مسن تر
mais velho
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مسن تر
تصویر مسن تر
älter
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مسن تر
تصویر مسن تر
starszy
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مسن تر
تصویر مسن تر
старше
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مسن تر
تصویر مسن تر
старший
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مسن تر
تصویر مسن تر
ouder
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از مسن تر
تصویر مسن تر
بزرگتر
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از مسن تر
تصویر مسن تر
mzee zaidi
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از مسن تر
تصویر مسن تر
mayor
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از مسن تر
تصویر مسن تر
מבוגר יותר
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از مسن تر
تصویر مسن تر
より古い
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از مسن تر
تصویر مسن تر
更老的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از مسن تر
تصویر مسن تر
더 오래된
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از مسن تر
تصویر مسن تر
daha yaşlı
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از مسن تر
تصویر مسن تر
lebih tua
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از مسن تر
تصویر مسن تر
বড়
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از مسن تر
تصویر مسن تر
बड़ा
دیکشنری فارسی به هندی